قرآن فصيحترين كلام است كه به زبان عربي بر پيامبر گرامي اسلام(ص) نازل شده است. برخي از آيات اين كتاب به گونههاي مختلف قرائت شده است، ولي فقط يكي از آنها صحيح و بقيه غيرصحيح است. يكي از اموري كه ميتواند مفسر را در برخي از قرائتهاي اختلافي، به قرائت صحيح نزديك يا از قرائت غيرصحيح دور كند، بررسي قرائتها از نظر قواعد نحوي است. مقالة حاضر با هدف نشان دادن نقش دانش علم نحو در دستيابي به قرائت صحيح، به بررسي برخي از قرائتهاي اختلافي در آيات قرآن پرداخته و اثبات كرده است علم نحو در رد، ترجيح، تضعيف يا تأييد قرائت نقشآفرين است.
قرائت صحيح، تفسير قرآن، علم قرائت، اختلاف قرائت، علم نحو.
شكي نيست كه برخي از آيات قرآن كريم به گونههاي مختلف قرائت شده است. اما بنابر ديدگاه صحيح، پيامبر اكرم(ص) قرآن را به بيش از يك قرائت تلاوت نكرده و از ميان قرائتهاي مختلف تنها يك قرائت، يعني همان قرائت پيامبر، قرائت صحيح است.1
پيجويي قرائت صحيح قرآن، افزون بر مطلوب بودن آن براي خواندن قرآن طبق قرائت پيامبر، در مواردي كه قرائتهاي مختلف مستلزم معاني مختلف باشد، براي رسيدن به مراد الهي نيز لازم است.2
معيار درست و مطمئن براي دستيابي به قرائت صحيح، نقل و سماع است، اما اگر دسترسي به قرائت صحيح از اين طريق امكان پذير نبود، با بررسي قرائتهاي اختلافي و مطابق بودن يا مطابق نبودن آنها با قواعد نحوي نيز ميتوان تا حدودي به قرائت صحيح نزديك يا از قرائت غيرصحيح دور شد. از همين رو دانشمندان علم قرائت موافقت با عربيت را يكي از معيارهاي قرائت صحيح برشمردهاند.3 در اين پژوهش نقش دانش نحو در تشخيص قرائت صحيح بررسي ميشود.
بحث از نقش قواعد نحوي در پذيرش يا رد قرائات، پيشينهاي به ديرينة تفسير قرآن دارد. دانشمندان علم نحو، اهل معاني4 و مفسران در قرائتهاي اختلافي با استناد به قواعد نحو، برخي از قرائتها را قبول، تضعيف يا رد كردهاند. عّشَيبي، برخي از قرائتهايي را كه سيبويه، اخفش و فراء با استناد به قواعد نحوي قبول يا رد كردهاند گرد آورده و يك فصل از كتاب خود را به نقل اين قرائتها اختصاص داده است.5 در برخي كتابهاي روش تفسير نيز ضمن بحث از نياز مفسر به علم نحو، به نقش آن در قرائت قرآن اشاره كردهاند.6 با اين همه دربارة نقش علم نحو در قرائت قرآن تحقيق جامع و كاملي صورت نگرفته و گونههاي مختلف نقشآفريني علم نحو در شناخت قرائت صحيح و چگونگي آن، بررسي نشده است.
قرائت در اصطلاح علوم قرآن، عبارت است از خواندن الفاظ قرآن كريم به كيفيتي كه پيامبر اكرم(ص) خوانده يا در حضور آن حضرت خوانده شده و ايشان آن را تأييد كردهاند.7 اين واژه در مواردي به «علم قرائت» نيز اطلاق شده است.8 مقصود ما از قرائت در اين مقاله، همان اصطلاح علوم قرآني آن است.
دانش نحو در اصطلاح پيشينيان علم صرف را نيز شامل ميشد،9 ولي امروز در قبال علم صرف، به بحث از اعراب و بناي كلمات و ارتباط كلمهها و جملهها ميپردازد. بنابراين، مقصود از علم نحو، آگاهي به قواعدي است كه از حالات مختلفِ اواخر كلمات عرب، در هيئتهاي تركيبي، از جهت اعراب و بنا و رابطة كلمات و جملات با يكديگر بحث ميكند.10
قواعد نحو قوانين و دستورهاي كلي است كه عالمان نحو با استقرا در سخنان عرب استخراج و جمعآوري كردهاند؛ مانند «مرفوع بودن فاعل»، «جايز نبودن ابتداي كلام با نكره» و «نياز داشتن هر موصولي به صله».
قواعد نحو از جهت تأثير در اصل صحت و فساد كلام يا در حسن و نيكويي آن، به لزومي و غيرلزومي و از آن جهت كه پذيرفتة تمام نحويان يا برخي از آنها است، به اجماعي و غيراجماعي(اختلافي) تقسيم ميشود.11
قواعد نحو برگرفته از نظم و نثر كلام عرب و استعمالات آنها است و قرآن مهمترين و متقنترين منبع براي سنجش قواعد نحوي است. از اينرو، در آياتي كه يك قرائت وجود دارد يا انتساب يك قرائت به پيامبر(ص) قطعي است، آن قرائت معيار قواعد نحو است و بايد قواعد را با آن سنجيد نه آن را با قواعد، اما در آياتي كه داراي چندين قرائت است و ميدانيم برخي از آنها از سوي خداي متعال نيستند نميتوان آنها را ملاك قواعد نحو قرار داد. بلكه در اين گونه آيات، با بررسي قرائتها از نظر نحوي ميتوان تا حدودي به قرائت صحيح دست يافت.
توضيح اينكه قرآن آخرين كتاب آسماني و معجزة جاويد پيامبر اسلام(ص) است كه به زبان عربي نازل شده است.12 اين كتاب چنانكه از جهت معنا و محتوا معجزه است و كسي توان هماوردي آن را ندارد، از جهت لفظ نيز در حد اعجاز است و معارف، احكام، مواعظ و قصص و دستورهاي الهي را در قالب فصيحترين كلمات و هيئتهاي تركيبي، بر اساس قواعد لغت عرب بيان كرده است. لازمة اين مطلب آن است كه قرآن علاوه بر اعجاز در كلمات، در هئيتهاي تركيبي و حركات اعرابي و بنايي كلمات نيز فصيحترين كلام و در حد اعجاز است. بنابراين، هيئتهاي تركيبي قرآن و حركات اعرابي و بنايي كلمات قرآن با قواعد مسلم و مورد اتفاق علم نحو مخالف نخواهد بود؛ زيرا در غير اين صورت خلاف فصاحت و منافي با اعجاز قرآن خواهد بود. بر اين اساس، اگر در موارد اختلاف قرائتها، اعراب كلمهاي از كلمات قرآن با قاعدهاي از قواعد نحو مخالف يا با وجه ضعيفي از وجوه تركيبي منطبق باشد، قرائت صحيح نخواهد بود.
در اين مقاله با بررسي برخي از قرائتهاي اختلافي از نظر قواعد نحوي و بيان انواع نقشآفريني علم نحو در قرائت قرآن، نشان خواهيم داد كه قواعد نحوي ميتواند في الجمله در دستيابي به قرائت صحيح نقشآفريني كند.
علم نحو به گونههاي مختلفي در قرائت قرآن نقشآفريني و مفسر را در موارد قرائتهاي اختلافي به قرائت صحيح نزديك يا از قرائت غيرصحيح دور ميكند كه در ادامه به بيان آن ميپردازيم.
قرآن در بيان مطالب خود، به شيوة معروف بين عرب و با همان روش سخن گفته است. بنابراين، جملهها و هيئتهاي تركيبي قرآن، بر اساس قواعد و دستورهاي زبان عرب تنظيم و تركيب شده و با قواعد مسلم و مورد اتفاق علم نحو، مخالفتي ندارد. بر اين اساس، قرائتي كه با قواعد مسلم و مورد اتفاق دانشمندان نحو مخالف باشد، مردود است. براي نشان دادن نقش قواعد علم نحو در رد قرائت، آيه زير را براي نمونه بررسي ميكنيم:
«وَكَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكاؤُهُمْ» (انعام: 137)
اين آيه به گونههاي مختلفي قرائت شده كه از ذكر تمام قرائتها صرفنظر ميكنيم و فقط دو قرائت از قراء سبعه را برميرسيم. قراء سبعه جز ابن عامر، «زَيَّنَ» در آية شريفه را به صيغه اول ماضي معلوم، از باب تفعيل و «قَتْلَ» را منصوب، «أَوْلادِهِمْ» را مجرور، و «شُرَكاؤُهُمْ» را مرفوع قرائت كردهاند.13 اما عبدالله ابن عامر دمشقي «زين» را به ضم زاء و كسر را، صيغة اول ماضي مجهول از باب تفعيل، «قتل» را مرفوع، «اولاد» را منصوب و «شركاء» را مجرور، قرائت كرده است(زُينَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلُ أَوْلادَهُمْ شُرَكاؤِهُمْ).14
نقش تركيبي سه واژة «قتل» «اولاد» «شركاء» و اعراب آنها، بر اساس هريك از دو قرائت، متفاوت است. بر اساس قرائت اكثر قراء سبعه، «قَتْلَ» مفعولِ زَيَّنَ «اولادهم» مضافاليهِ قتل و «شركاء» فاعلِ زَيَّنَ ميباشد،15 اما بر پاية قرائت ابن عامر «قَتْلُ» نائب فاعل «اولادَهم» مفعولِ قتل و «شركاء» مضافاليه قتل است.16
قرائت ابن عامر، مستلزم فاصله افتادن بين مضاف و مضافاليه به معمول مصدر است و اين امر با قاعدة مسلم و پذيرفته شدة نحوي كه فصل بين مضاف و مضافاليه، به معمول مصدر را جز در ظرف و جار و مجرور جايز نميداند مخالف است. به همين علت قرائت ابن عامر در كانون اشكال و طعن بسياري از مفسران و دانشمندان نحوي قرار گرفته و به بعيد، قبيح، ضعيف و مردود متصف شده است.17
مضاف و مضافاليه، گرچه از نظر لفظي دو كلمه و داراي دو جزءاند، به سبب نسبت اضافي ميان آنها، متحد و به منزلة يك كلمه شدهاند18 و احكام مفرد بر آنها جاري ميشود. بدين سبب چنانكه فاصله انداختن بين اجزاي يك كلمه جايز نيست، فاصله انداختن بين مضاف و مضافاليه كه به منزلة يك كلمهاند، به اتفاق نظر نحويان، جز در ضرورت شعر، آن هم به ظرف و مشابه آن جايز نيست19 و هرچه اتصال بين دو كلمه، قويتر باشد، فاصله انداختن بين آنها قبيحتر خواهد بود.20
گرچه قاعدة كلي «جايز نبودن فاصله انداختن بين مضاف و مضافاليه» مورد پذيرش تمام نحويان است و بر اين اساس قرائت ابن عامر رد شده است، اين قاعده كليت ندارد و مواردي از آن استثنا شده است. اين امر سبب شده كه نحويان كوفه، قرائت ابن عامر را از موارد استثنا بشمارند و با قاعدة نحوي مخالف ندانند.
توضيح اينكه نحويان بصره و كوفه در تعداد و خصوصيات موارد استثنا شده از قاعدهاي كه ذكر شد همداستان نيستند.21 بصريان موارد استثنا را مختص ظرف و شبه ظرف و ويژة ضرورت شعر ميدانند، در حالي كه كوفيان هفت مورد را از اين قاعده استثنا كردهاند كه سه مورد آن در غيرضرورت شعري است.22 يكي از مواردي كه كوفيان در غيرضرورت شعري از اين قاعده استثنا كردهاند فاصله شدن بين مضاف و مضافاليه، به مفعولِ مضاف است كه قرائت ابن عامر نيز مصداق اين مورد است.
اكنون با توجه به توافق دانشمندان نحو بر اصل قاعده، بايد ديد مدرك اين استثنا چيست و دليل آن كدام است و تا چه اندازه ميتوان از قرائت ابن عامر دفاع كرد.
قائلان به جوازِ فاصله ميان مضاف و مضافاليه، به مفعولِ مضاف، براي اثبات ادعاي خود به قرآن و اشعار عرب استناد كردهاند.
ابن مالك در كتاب الفيه، جواز فاصله بين مضاف و مضافاليه، به مفعول مضاف را بدون شاهد مطرح23 و در منظومه كافيه شافيه، عمدهترين دليل خود بر جواز اين امر را قرائت ابنعامر در آية مورد بحث، بر شمرده است.24 ابن جزري25 و شارحان الفيه به تبعيت از ابن مالك همين آيه را مهمترين دليل بر جواز ذكر كردهاند.26 ابوحيان نيز با استناد به قرائت ابن عامر در آية ياد شده و قرائت نصب «وعد» در آيه: «فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَه» (ابراهيم: 47)27 و نيز به دليل وجود فاصله بين مضاف و مضافاليه در برخي از سخنان عرب مثل «هو غلام إن شاء الله أخيك»، اينگونه فاصله را جايز شمرده است.28 قرطبي نيز همين دو دليل را از قشيري نقل كرده است.29
نقد: استناد به قرائت ابن عامر در اين آيه، براي تصحيح استثنا و در نتيجه، تصحيح قرائت ابن عامر در اين آيه، مشتمل بر دور باطل است؛ زيرا صحت قرائت ابن عامر در اين آيه، متوقف بر صحت استثناي فصل به مفعول مضاف، و صحت استثنا متوقف بر صحت قرائت ابن عامر در همين آيه است. پس اين استدلال، باطل و مصادره به مطلوب است؛ چون در حقيقت استناد به قرائت ابن عامر در اين آيه براي تصحيح قرائت ابن عامر در مورد همين آيه است.
استناد به قرائت نصب «وعد» در آية: «فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَه» (ابراهيم: 47) نيز نميتواند مصحح اين استثنا باشد؛ زيرا اولاً قرائت نصب آية ياد شده نيز داراي همين اشكال است و به همين جهت رديء شمرده شده است.30 ثانياً مفسران و دانشمندان علم قرائت، قاري قرائتِ نصبِ «وعد» را ذكر نكرده و با عبارت «وقريء»31، «قرأ بعض السلف»32 و «وقريء شاذا»33 به اين قرائت اشاره كردهاند كه دليل بر ضعف آن است.
بنابراين، دليل قرآني قائلان به استثنا و آنچه ابن مالك دليل عمدة خود بر صحت قرائت ابن عامر ذكر كرده است، پذيرفته نيست.
دليل يا شاهدِ دوم قائلان به استثنا، وجود فاصله به مفعولِ مضاف، در برخي از اشعار عرب است. از جملة آنها بيت: «فَزَجَّجْتُها بِمَزَجَّةٍ... زَجَّ القَلوصَ أبي مَزادَةٍ»34 است35 كه برخي به اخفش نسبت دادهاند.36 در اين بيت كلمة «قلوص» (مفعولبه زج) ميان «زج» (مضاف) و «ابي مزاده» (مضافاليه)، فاصله شده است.
نقد: دربارة با اين بيت نيز اشكالاتي وجود دارد كه استناد به آن را براي اثبات جواز فصل به مفعول به مضاف را باطل ميكند. نخست اينكه در نقل برخي از كلمات اين بيت و اعراب آن اختلاف هست: برخي اين بيت را با كلمات ياد شده و جر «ابيمزاده» نقل كردهاند، اما برخي ديگر به اين صورت نقل كردهاند: فزججتها متمكّناً ** زجّ الصّعاب أبومزاده37 كه هم در كلمات و هم در اعرابِ «ابي مزاده» با بيت ياد شده تفاوت دارد. فراء، نقل «ابيمزاده» در اين بيت را به صورت مجرور باطل، و صحيح آن را «ابومزاده» به رفع دانسته كه مطابق با اين نقل دوم است. طبق اين وجه بين مضاف و مضافاليه فاصله نيست.38 دوم اينكه اخفش اين بيت را به كسي نسبت نداده است و برخي آن را از مولدين39 دانستهاند.40 بنابراين به اين بيت نميتوان بر جواز فاصله بين مضاف و مضافاليه به مفعول مضاف استناد كرد.
دربارة ابيات ديگري كه به آنها استناد شده نيز اشكال شده است كه سرايندگان آنها شناخته شده نيستند و لذا نميتوان براي اثبات قواعد نحوي به آنها استناد كرد.41 علاوه بر اينكه احتمال ضرورت شعر در اشعار منتفي نيست. بنابراين، استناد به اين اشعار نيز براي جواز فصل به مفعول مضاف در غيرشعر، تمام نخواهد بود. عبارت «هو غلام إن شاء الله أخيك»42 و امثال آن نيز نميتواند دليلي بر جواز فاصله بين مضاف و مضافاليه به غير ظرف و در غير ضرورت باشد؛ زيرا قواعد نحوي، از استعمالات رايج و فصيح عرب در نثر و نظم اخذ ميشود نه از هر استعمالي هرچند گويندة آن معلوم نباشد. لذا بعد از اينكه امامان علم لغت و نحو بر جايز نبودن فصل مضاف اعتراف دارند،43 نميتوان با استناد به يك مثال جواز آن را ثابت كرد.
قرائت ابن عامر در آية ياد شده، مستلزم فاصله بين مضاف و مضافاليه به مفعول مضاف است. اين امر بر خلاف قاعدة مسلّم علم نحو و بر خلاف استعمال متعارف عرب و مردود است. اگر فرض كنيم كه فاصله بين مضاف و مضافاليه به مفعول مضاف، در برخي از اشعار عرب آمده است، اما به تصريح اهل فن، نادر است و حمل قرآن بر موارد نادر مجاز نيست. بنابراين، باز هم قرائت ابن عامر مردود بوده و قرائت مشهور كه موافق با عربيت و مطابق با كاربردهاي متعارف عرب است صحيح خواهد بود.
در قرائتهاي اختلافي، اگر قرائتي با قاعدة غيرلزومي مخالف باشد، نميتوان آن را مردود دانست، اما با توجه به افصح بودن تركيبهاي قرآني، قرائتي كه با قاعدة نحوي لزومي مخالف نباشد، بر قرائت مخالف با قاعدة غيرلزومي رجحان خواهد داشت. براي بيان نمونهاي در اين زمينه، قرائتهاي مختلف «الارحام» را در آية «وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا» (نساء: 1) بررسي ميكنيم.
كلمة «الارحام» در آية شريفه به نصب44، جر45 و رفع46 قرائت شده است.
از قرائت رفع كه از غيرقراء سبعه است صرف نظر47 و قرائت نصب و جر را بررسي ميكنيم. نصبِ «الارحام» يا به سبب عطف بر «الله» در «اتقوالله» يا عطف بر محل «هاء» در «تسائلون به»48 است. جر اين كلمه (قرائت حمزه) نيز ممكن است از باب عطف بر ضمير «هاء» در «تسائلون به» يا مجرور به واو قسم باشد؛ البته بنابراين فرض كه واو در «والارحام» واو قسم باشد نه عطف.49
قرائت مشهور(غيرحمزه) بر اساس هر دو تركيب، با قواعد نحوي مخالفتي ندارد، اما قرائت حمزه، بر اساس هر دو تركيب با قواعد نحوي مخالف و مورد اشكال نحويان و مفسران واقع شده است. قرائت حمزه بنابر وجهي كه جر آن به واو قسم باشد، از بحث ما خارج است50 و لذا از بررسي آن صرف نظر و وجه ديگر را بررسي ميكنيم.
جر «الارحام» از باب عطف بر ضمير «تسائلون به» با قاعدة «لزوم اعاده جار در عطف بر ضمير مجرور» مخالف است. بدين سبب قرائت حمزه مورد طعن نحويان، امامان قرائت و مفسران واقع و به قبيح51، غيرفصيح52، و غلط53 متصف شده است.
يكي از قواعد نحوي، قاعدة «اعادة جار در عطف بر ضمير مجرور» است.54 اين قاعده در علم نحو به گونههاي مختلفي تبيين و توجيه شده است: برخي ضمير مجرور را به منزلة تنوين يا به منزلة حرف دانسته55 و در نتيجه چنانكه عطف بر تنوين و حرف در علم نحو مجاز نيست، عطف بر ضمير مجرور را نيز جايز نشمردهاند. زجاج و مازني در توجيه اين قاعده گفتهاند هريك از معطوف و معطوفعليه ميتوانند به جاي ديگري قرار گيرند. بنابراين، چنانكه «مررت بزيد و ك»، صحيح نيست، «مررت بك و زيد» نيز صحيح نيست.56 هرچند اصل اين قاعده مورد اتفاق نحويان است؛ اما در لزوم يا نيكويي رعايت آن ميان نحويان اختلاف هست. در حالي كه نحويان بصره بر لزوم آن پاي ميفشارند،57 نحويان كوفه آن را لازم نميدانند؛58 اما هر دو گروه در حسن رعايت اين قاعده و كثرت آن در استعمالات عرب، اتفاق دارند.59 بنابراين، نيكويي و فراواني اعادة جار در مورد عطف بر ضمير مجرور در كلام عرب، مورد اتفاق نحويان بصره و كوفه است.
با توجه به اينكه قرآن، فصيحترين كلام از جهت لفظ و معناست و بهترين و نيكوترين هيئتهاي تركيبي را دارد، قرائت نصب «الارحام» بر قرائت جر كه با قاعدة اعاده جار در عطف بر ضمير منطبق نيست، رجحان دارد.
گاهي در قرائتهاي اختلافي، برخي از قرائتها از نظر نحوي، فاقد شرطي است كه براي آن تركيب ذكر شده است. شروطي كه در علم نحو براي هيئتهاي تركيبي بيان شده دو قسم است: برخي لازمالرعايه است، به طوري كه نبودن آن شرط، تركيب را فاسد ميكند و گاهي غيرلزومي است به اين معنا كه فقدان آن شرط در كلام سبب فساد تركيب نيست، اما وجود آن، سبب حسن تركيب و كمال كلام است. براي مثال، يكي از شرايط جواز حذف عائد مرفوع در باب موصولات، طولاني بودن صله است كه نحويان آن را شرط حسن كلام دانستهاند نه شرط صحت آن. براي مثال در آية: «وَهُوَ الَّذِي فِي السَّمَاءِ إِلَهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلَهٌ»(زخرف: 84) ضمير «هو» عائد مرفوع است كه به سبب طولاني بودن صله حذف شده و در اصل «هو فِي السَّمَاءِ إِلَهٌ» بوده است.60
بر اين اساس، در ميان قرائتهاي اختلافي، قرائتي كه فاقد شرط حُسْن باشد از نظر تركيب نحوي، ضعيف و مرجوح خواهد بود. آية زير را به عنوان نمونهاي ا ز اين مورد مورد توجه قرار ميدهيم:
«ثُمَّ آتَيْنا مُوسَي الْكِتابَ تَماماً عَلَي الَّذِي أَحْسَنَ» (انعام: 154)
كلمه «احسن» در آيه شريفه دو گونه قرائت شده است: قراء سبعه به نصب و برخي مثل يحييبن يعمر، ابن ابي اسحاق، أبوعبدالرحمن السلمي، أبو رزين و حسن به رفع خواندهاند.61
قرائت نصب «احسن» از نگاه نحوي، دو گونه توجيهپذير است: نخست اينكه «اَحْسَنَ» فعل ماضي و ضمير فاعلي مستتر در آن عائد به موصول باشد؛ دوم اينكه «اَحْسَنَ» اسم تفضيل و صفت براي «الذي» باشد كه در اين صورت طبق نظر فراء، موصول بينياز از عائد است.62
رفع «اَحْسَنُ» نيز از نظر نحوي دو گونه توجيه شده است: نخست خبر براي مبتداي محذوف، و تقدير آن «هو اَحْسَنُ» است. عائد در اين وجه، ضمير «هو» در صدر صله و محذوف است. دوم «الذي» به جاي الذين و اصل «اَحْسَنُ» احسنوا به صيغة جمع و ضمة نون نشانة واو جمعي است كه حذف شده است.63
نصب «احسن» بنابر قرائت مشهور، بر اساس هر دو توجيه ياد شده با قواعد نحوي مخالفتي ندارد و لذا دانشمندان نحوي و مفسران بر اين قرائت اشكال نكردهاند. اما رفع «احسن» بنا بر قرائت يحييبن يعمر، با قاعدة نحوي مخالف است؛ زيرا بر اساس توجيه اول در قرائت رفع، صدر صله(هو)، حذف شده است، در حالي كه برخي از شرايط حذف عائد را كه در علم نحو آمده است دارا نيست. لذا دانشمندان نحوي آن را ضعيف64 و شاذ65 خواندهاند و طبري خواندن قرآن به اين قرائت را اجازه نداده است.66 و بنابر توجيه دوم خلاف ظاهر است و به قرينه نياز دارد و چون اين بحث مربوط به علم نحو نيست، از بررسي آن صرفنظر ميكنيم.
از نگاه علم نحو هر موصولي نيازمند صله است و صله بايد داراي ضميري باشد كه به موصول عود كند كه در اصطلاح به آن عائد ميگويند.67 اين ضمير با شرايطي ميتواند حذف شود كه برخي عمومي و برخي ويژة عائد مرفوع يا منصوب است. شرط عمومي جواز حذف هر عائد در باب موصولات، به اشتباه نيفتادن مخاطب است. شرايطي كه در خصوص جواز حذف عائد مرفوع، ذكر كردهاند عبارت است از اينكه: مبتدا باشد، خبرش مفرد و صله طولاني باشد.
شرط سوم از شرايط ياد شده، اتفاقي نيست و بصريون و كوفيون در آن اختلاف دارند. كوفيون حذف عائد مرفوع را به طور مطلق جايز ميدانند و بصريون به طولاني بودن مشروط ميكنند68 و لذا برخي از دانشمندان نحوي طولاني بودن صله را شرط حُسْن حذف عائد دانستهاند نه شرط صحت.69
بنابراين، قرائت رفع «احسن» كه صدر صله در آن بدون طولاني بودن حذف شده، فاقد شرط حسن و از نظر قواعد نحوي ضعيف است.
گاهي قرائتهاي مختلف دريك آيه، با قواعد نحوي مخالفتي ندارد، بلكه هريك براي خود توجيه نحوي صحيح دارد. در اين گونه موارد قرائتهاي مختلف از نظر قواعد نحوي مساوي و به عبارت ديگر قواعد نحو هر دو قرائت را تأييد ميكند. براي نمونه به قرائتهاي مختلف در اين آيه توجه كنيد: «وَلا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَة» (بقره: 48).
در آية ياد شده كلمة «يقبل» دو گونه قرائت شده است: قراء سبعه، جز ابن كثير و ابوعمرو، با ياء غايب، صيغة اول مضارع مجهول و ابن كثير و ابوعمر با تاء مؤنث، صيغة چهارم فعل مضارع، خواندهاند.70
قرائي كه به تاء تأنيث قرائت كردهاند دليلشان اين است كه فاعل اين فعل مؤنث است و دليل كساني كه به ياء غايب قرائت كردهاند اين است كه اولاً «شفاعة» مؤنث حقيقي نيست و ثانياً بين فعل و فاعل فاصله افتاده است.71 لذا هر دو گروه از قاريان براي صحت قرائت خود به قاعدهاي از علم نحو كه در ارتباط با كيفيت آوردن فعل از جهت تذكير و تأنيث است، استناد كردهاند.
از نظر قواعد نحوي، اگر فاعل مونث باشد، فعل با علامت تأنيث آورده ميشود؛ مشروط به اينكه فاعل، ضمير متصل و مؤنث حقيقي باشد.72 بنابراين، لزوم وجود علامت تأنيث در فعلي كه فاعل آن مؤنث است، مشروط است نه مطلق. بر اين اساس، دانشمندان نحوي براي فعل و فاعل از جهت تذكير و تأنيث سه حالت ذكر كردهاند: وجوب تذكير، وجوب تأنيث، و جواز هر دو.73
جواز تذكير و تأنيث فعل، در فاعل مؤنث، جايي است كه فاعل، مؤنث مجازي باشد يا اگر مؤنث حقيقي است بين فعل و فاعل به غيركلمة «الا» فاصله شده باشد74 در نتيجه با توجه به اينكه هر دو قرائت ياد شده در آيه مطابق با قاعدة نحو است، هر دو قرائت از نظر قواعد نحوي مساوي است و دليلي بر ضعف يا ترجيح يكي از آنها از نگاه دانش نحو نداريم.
قرآن كلام خداوند متعال و فصيحترين و بليغترين سخن ميباشد و طبق قواعد زبان عرب، براي هدايت مردم به قلب پيامبر نازل شده است؛ بر اين اساس، در مورد قرائتهاي اختلافي، كه نقل صحيح بر تعيين يكي از قرائتها وجود ندارد و تشخيص قرائت صحيح از اين طريق امكانپذير نيست، راه رسيدن به قرائت صحيح مسدود نيست، بلكه با توجه به افصح بودن و عدم ضعف تأليف در تركيبهاي قرآني، ميتوان با بررسي قرائتهاي اختلافي در حيطة علم نحو و تطبيق آنها با قواعد نحو، قرائتي را رد كرد، بر قرائت ديگر ترجيح داد، قرائت مورد نظر را تضعيف يا تأييد كرد؛ به اين صورت كه اگر قرائتي با قواعد مسلم و مورد اتفاق دانشمندان نحوي مخالف باشد، مردود و قرائتي كه غيرمخالف با قاعدة نحوي است بر قرائتي كه با قاعدة نحوي غيرلزومي مخالف دارد رجحان خواهد داشت. قرائتي كه فاقد شرطي از شرايط حُسْن تركيب باشد ضعيف و قرائتهايي كه با قواعد نحوي مخالفتي نداشته باشند، از نظر قواعد نحوي صحيح و مورد تأييد خواهند بود.
آلوسي، محمودبن عبدالله الحسيني، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني، بيروت، دار الكتب العلمية، 1415ق.
ابن أنباري، عبدالرحمنبن محمدبن أبي سعيد، الإنصاف في مسائل الخلاف بين النحويين البصريين والكوفيين، دمشق، دار الفكر، بيتا.
ـــــ، كتاب أسرار العربية، تحقيق: فخر صالح قدارة، بيروت، دار الجيل، 1995م.
ابن جزري، محمدبن محمد، النشر في القراءات العشر، تحقيق: علي محمد الضباع، بيروت- لبنان، دار الكتب العلمية، بيتا.
ابن جني، أبوالفتح عثمان، الخصائص، تحقيق: محمد علي نجار، بيروت، عالم الكتب، بيتا.
ابن خالويه، حسينبن احمد، الحجة في القراءات السبع، تحقيق: عبدالعال سالم مكرم، چ چهارم، بيروت، دار الشروق، 1401ق.
ـــــ، اعراب القراءات السبع و عللها، قاهره، مكتبة الخانجي، 1413ق.
ابن خلكان، محمدبن أبي بكر، وفيات الأعيان و أنباء أبناء الزمان، تحقيق: إحسان عباس، بيروت، دار صادر، بيتا.
ابن زنجلة، عبدالرحمنبن محمد، حجة القراءات، تحقيق: عيدالأفغاني، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1402ق ـ 1982م.
ابن عطية، عبدالحقبن غالب، المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، تحقيق: عبدالسلام عبدالشافي محمد، لبنان، دار الكتب العلمية، 1413ق ـ 1993م.
ابن مالك، محمدبن عبدالله، ألفية في النحو و الصرف، بيجا، بينا. بيتا.
ـــــ، شرح الكافية الشافية، تحقيق: عبدالمنعم أحمد هريدي، مكة، جامعة أم القري مركز البحث العلمي و إحياء التراث الإسلامي، بيتا.
ابن هشام الأنصاري، يوسفبن أحمدبن عبدالله، أوضح المسالك إلي ألفية إبن مالك، چ پنجم، بيروت، دار الجيل، 1979م.
ابوحيان، محمدبن يوسفبن علي، تفسير البحر المحيط، تحقيق: الشيخ عادل أحمد عبد الموجود ـ الشيخ علي محمد معوض، بيروت، دار الكتب العلمية،1422ق ـ 2001م.
استرآبادي، رضيالدين، شرح الرضي علي الكافية، تصحيح و تعليق: يوسف حسن عمر، بيجا، جامعة قاريونس، 1398ق ـ 1978م.
ـــــ، شرح شافية ابن الحاجب، تحقيق: محمد نورالحسن ـ محمد الزفزاف ـ محمد محيالدين عبدالحميد، بيروت، دارالكتب العلمية،1402ق.
بابايي و ديگران، روششناسي تفسير قرآن، تهران، سمت، 1379.
بغدادي، عبدالقادربن عمر، خزانة الأدب و لب لباب لسان العرب، تحقيق: محمد نبيل طريفي ـ اميل بديع اليعقوب، بيروت، دار الكتب العلمية، 1998ق.
ثعلبي نيشابوري، أحمدبن محمدبن إبراهيم، الكشف و البيان، تحقيق: الإمام أبي محمدبن عاشور، بيروت، دار إحياء التراث العربي، 1422ق ـ 2002م.
جرجاني، عليبن محمدبن علي، التعريفات، تحقيق: ابراهيم ابياري، بيروت، دار الكتاب العربي، 1405ق.
حاجي خليفه، مصطفيبن عبدالله، كشف الظنون عن اسامي الكتب و الفنون، بيروت، دار الفكر،۱۴۰۲ق.
حبشي، حسينبن سالم، نزع الخافض في الدرس النحوي، يمن، جامعه حضر موت، 1425ق.
الدقر، عبدالغني، معجم القواعد العربية، بيجا، مكتبة مشكاة الاسلامية، بيتا.
دمشقي، عمر ابن عادل، اللباب في علوم الكتاب، تحقيق: عادل احمد عبد الموجود ـ علي محمد معوض، بيروت، دار الكتب العلمية، 1419ق.
دمياطي، عبدالغني أحمدبن محمد، إتحاف فضلاء البشر في القراءات الأربعة عشر، تحقيق: أنس مهرة، لبنان، دار الكتب العلمية، 1419ق ـ 1998م.
الدوسري، إبراهيمبن سعيد، المنهاج في الحكم علي القراءات، بيجا، بينا، بيتا.
رازي، محمدبن عمربن الحسنبن الحسين، مفاتيح الغيب، دار الكتب العلمية، بيروت، 1421ق.
زركلي، خيرالدين، الاعلام، چ پنجم، بيروت، دار العلم للملايين، أيار (مايو) 1980م.
زركشي، محمدبن عبدالله، البرهان في علوم القرآن، تحقيق: محمد أبوالفضل إبراهيم، بيروت، دار إحياء الكتب العربية عيسي البابي الحلبي و شركائه، 1376ق.
زمخشري، محمودبن عمرو، المفصل في صنعة الإعراب، تحقيق: علي بوملحم، بيروت، مكتبة الهلال، 1993م.
ـــــ، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، بيروت، دار الكتاب العربي، 1407ق.
طبرسي، فضلبن حسن، مجمع البيان في تفسير القرآن، تهران، ناصر خسرو، 1372.
ـــــ، تفسير جوامع الجامع، تهران، دانشگاه تهران و مديريت حوزه علميه قم، 1377.
طبري، محمدبن جرير، جامع البيان في تفسير القرآن، بيروت، دار المعرفة، 1412ق.
طوسي، محمدبن حسن، التبيان في تفسير القرآن، بيروت، احياء التراث العربي، بيتا.
عباس، حسن، النحو الوافي، چ دوم، تهران، ناصر خسرو، بيتا.
العشيبي، بشيره علي، اثر المعني النحوي في تفسير القرآن الكريم بالرأي، بيجا، جامعه قاريونس، 1999م.
عقيلي همداني، عبداللهبن عبدالرحمن، شرح ابن عقيل علي ألفية ابن مالك، تحقيق: محمد محييالدين عبدالحميد، چ بيستم، قاهره، دار التراث، 1400ق-1980م.
عكبري، عبداللهبن الحسين، اللباب في علل البناء و الإعراب، تحقيق: غازي مختار طليمات، دمشق، دار الفكر، 1995م.
ـــــ، التبيان في إعراب القرآن(معروف به املاء ما من به الرحمن)، تحقيق: علي محمد البجاوي، بيروت، دار الكتب العلمية، 1421ق-2000م.
غلاييني، مصطفي، جامع الدروس العربية، بيروت، دارالفكر، 1428ق.
فراء، يحييبن زياد، معاني القرآن، تحقيق: محمد علي نجار، بيجا، دار السرور، بيتا.
فضلي، عبدالهادي، القرئات القرآنيه تاريخ و تعريف، چ دوم، بيروت، دار القلم، 1980م.
قرطبي، محمدبن احمد، الجامع لأحكام القرآن، تحقيق: هشام سمير البخاري، رياض، دار عالم الكتب، 1423ق ـ 2003م.
القيسي، مكيبن أبي طالب، مشكل إعراب القرآن، تحقيق: حاتم صالح الضامن، چ دوم، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1405ق.
الكفومي، أبوالبقاء أيوببن موسي الحسيني، الكليات معجم في المصطلحات و الفروق اللغوية، تحقيق: عدنان درويش ـ محمد المصري، بيروت، دار النشر مؤسسة الرسالة، 1419ق- 1998م.
كليني، محمدبن يعقوب، كافي، تحقيق: علياكبر غفاري، چ سوم، بيجا، دار الكتب الاسلاميه، 1388.
مرادي مصري، حسنبن قاسمبن عبدالله، توضيح المقاصد و المسالك بشرح ألفية ابن مالك، شرح و تحقيق: عبدالرحمن علي سليمان، قاهره، دار الفكر العربي، 1428ق- 2008م.
معرفت، محمدهادي، التمهيد في علوم القرآن، قم، مركز مديريت حوزه علميه قم، 1408ق.
مناوي، محمد عبدالرؤوف، التوقيف علي مهمات التعاريف، تحقيق: محمد رضوان الداية، بيروت، دار الفكر، 1410ق.
نجفي، محمدحسن، جواهر الكلام، تحقيق: عباس قوچاني، چ سوم، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1367.
هروي، محمدبن عليبن محمد، إسفار الفصيح، تحقيق: أحمدبن سعيدبن محمد قشاش، المدينة المنورة، عمادة البحث العلمي بالجامعة الإسلامية، 1420ق.
همداني، رضا، مصباح الفقيه، مكتبة الصدر، چاپ سنگي، بيجا، بيتا.
شوكاني، محمدبن علي، فتح القدير الجامع بين فني الرواية و الدراية من علم التفسير، دمشق – بيروت، دار ابن كثير، دارالكلم الطيب، 1414ق.
* عضو هيئت علمي مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني(ره) quranmag@qabas.net
دريافت: 19/6/1390 ـ پذيرش: 1/9/1390
1. ر.ک: فيض کاشاني، صافي، ج1، ص61؛ محمدحسن نجفي، جواهر الكلام، ج 9، ص 294؛ رضا همداني، مصباح الفقيه، ج 2، ص 274؛ سيدابوالقاسم خوئي، البيان، ص193.
2. ر.ک: محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج2، ص76.
3. ر.ک: ابن جزري، النشر في القراءات العشر، ج1، ص19؛ إبراهيمبن سعيد الدوسري، المنهاج فى الحكم على القراءات، ص17.
4. به صاحبان کتابهاي معاني القرآن، اهل معاني اطلاق ميشود. ر.ک: زرکشي، البرهان في علوم القرآن، ج1، ص 291 (نوع 18).
5. ر.ک: بشيره علي العشيبي، اثر المعني النحوي في تفسير القرآن الکريم بالرأي، ص210-375.
6. ر.ک: بابايي و ديگران، روششناسي تفسير قرآن، ص345.
7. ر.ک: عبدالهادي فضلي، القرائات القرآنيه تاريخ و تعريف، ص56.
8. ر.ک: حاجي خليفه، كشف الظنون، ج 2، ص 286.
9. ر.ک: رضيالدين استرآبادي، شرح شافية ابن الحاجب، ج1، ص6.
10. ر.ک: عليبن محمدبن علي جرجاني، التعريفات، ص308؛ محمدعبدالرؤوف مناوي، التوقيف على مهمات التعاريف، ص693؛ عبداللهبن حسين عکبري، اللباب في علل البناء والإعراب، ص40؛ مصطفى غلاييني، جامع الدروس العربية، ص8.
11. محمدبن أبي سعيد انباري در کتاب الإنصاف في مسائل الخلاف بين النحويين البصريين والكوفيين قواعد مورد اختلاف دانشمندان بصري و کوفي را جمعآوري کرده است.
12. «بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِين» (شعراء: 195)؛ «وَهذا كِتابٌ مُصَدِّقٌ لِساناً عَرَبِيًّا» (احقاف: 12).
13. ر.ک: أحمدبن خالويه، الحجة في القراءات السبع، ص151؛ محمدبن زنجله، حجة القراءات، ص273؛ ابن جزري، همان، ج2، ص297.
14. ر.ک: ابن خالويه، همان؛ ابن زنجله، همان؛ ابن جزري، همان.
15. ر.ک: عبداللهبن حسين عکبري، التبيان في اعراب القرآن، ج1، ص362؛ فضلبن حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج4، ص 572.
16. ر.ک: عکبري، همان؛ طبرسي، همان.
17. ر.ک: مكيبن أبي طالب، مشكل إعراب القرآن، ج1، ص272؛ حسينبن احمد ابن خالويه، همان؛ ابن عطيه اندلسي، المحرر الوجيز، ج2، ص411؛ محمدبن جرير طبري، جامع البيان في تأويل القرآن، ج12، ص137؛ عمربن عادل دمشقي، اللباب في علوم الكتاب، ج 8، ص445؛ فضلبن حسن طبرسي، همان؛ محمودبن عمر زمخشري، الكشاف عن غوامض حقائق التنزيل، ج2، ص179.
18. ر.ک: عبدالرحمنبن محمد أبي سعيد انباري، الإنصاف في مسائل الخلاف بين النحويين البصريين والكوفيين، ج2، ص427؛ عبدالرحمنبن محمد انباري، كتاب أسرار العربية، ج1، ص227؛ أيوببن موسى الحسيني الكفومي، الكليات معجم في المصطلحات و الفروق اللغوية، ص1637.
19. ر.ک: أبي الفتح عثمان ابن جني، الخصائص، ج2، ص390؛ محمودبن عمرو زمخشري، المفصل في صنعه الاعراب، ص130؛ رضيالدين استرآبادي، شرح الرضي على الكافية، ج1، ص293.
20. ر.ک: أبي الفتح عثمان ابن جني، همان.
21. ر.ک: عبدالغني الدقر، معجم القواعد العربية، ج 2، ص72.
22. همان.
23. فَصلَ مُضَافٍ شِبهِ فِعلٍ مَا نَصب + مَفعولاً أو ظَرفًا أجِز، ولم يُعب++ فصل يمين واضطرارا وجدا + بأجنبي أو بنعت أو ندا، محمدبن عبدالله ابن مالك اندلسي، ألفية في النحو والصرف، ص2.
24. وعمدتي قراءة ابن عامر ++ وكم لها من عاضد وناصر، محمدبن عبدالله ابن مالك اندلسي، شرح الكافية الشافية، ج1، ص41.
25. ابن جزري، همان.
26. ر.ک: حسنبن قاسمبن عبدالله مرادي، توضيح المقاصد والمسالك بشرح ألفية ابن مالك، ج2، ص824؛ عبداللهبن عبدالرحمن عقيلي همداني، شرح ابن عقيل على ألفية ابن مالك، ج3، ص82.
27. وقرىء شاذا مخلف وعده رسله (بنصب وعده وخفض رسله) (أحمدبن محمدبن عبدالغني دمياطي، إتحاف فضلاء البشر فى القراءات الأربعة عشر، ج 1، ص 274؛ نيز ر.ک: ابن جزري، همان، ص 299).
28. ابوحيان اندلسي، البحر المحيط، ج4، ص231.
29. وقال القشيري: وقال قوم هذا قبيح، وهذا محال، لأنه إذا ثبتت القراءة بالتواتر عن النبي صلى الله عليه وسلم فهو الفصيح لا القبيح. وقد ورد ذلك في كلام العرب. محمدبن احمد قرطبي، الجامع لأحكام القرآن، ج7، ص93.
30. محمدبن حسن طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج6، ص 308؛ فضلبن حسن طبرسي، همان، ج6، ص497.
31. ر.ک: محمودبن عمر زمخشري، الكشاف عن حقائق التنزيل وعيون الأقاويل في وجوه التأويل، ج2، ص530.
32. رک: ابوحيان اندلسي، همان، ص232؛ عمربن علي ابن عادل دمشقي، همان، ص448.
33. أحمدبن محمدبن عبدالغني دمياطي، همان، نيز ر.ک: ابن جزري، همان.
34. «زج» به معناي ضربه، «مزجه» به کسر ميم اسم نيزه و «قلوص» شتر جوان است. «ابومزاده» کنيه مردي است. (ر.ک: طبرسي، همان، ج4، ص170؛ همو، جوامع الجامع، ج، 1 ص 620). شاعر در اين بيت خبر ميدهد که همسر خود را همانگونه که ابومزاده شترش را ميزند زده است. (محمدبن احمد قرطبي، همان، ص 92) (پس با نيزه به آن(شتر- زن) ضربه زدم همچون ضربه زدن ابومزاده به شتر).
35. ر.ک: ابن زنجله، همان؛ شيخ طوسي، همان، ج 4، ص 286 و ج 6 ص 30؛ طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج4، ص170.
36. ر.ک: ابن عطيه اندلسي، همان، ص411؛ ابوحيان اندلسي، همان.
37. عبدالقادربن عمر بغدادي، خزانة الأدب ولب لباب لسان العرب، ج4، ص381.
38. يحيىبن زياد فراء، معانى القرآن، ج2، ص82.
39. دانشمندان عرب، شاعراني را که اهل لغت به اشعارشان استشهاد ميکنند به چهار طبقه تقسيم کردهاند که عبارتاند از: جاهليون، مخضرمون، اسلاميون و مولدون. جاهليون، شاعران قبل اسلام؛ مخضرمون، شاعراني که جاهليت و اسلام را درک کردهاند؛ اسلاميون، شاعران صدر اسلام، و مولدون شاعران بعد آنها تا اين زمان هستند. استشهاد به اشعار دو طبقه اول به اتفاق جايز و استشهاد به اشعار مولدون غيرجايز و در مورد شعراي اسلاميون اختلاف است (ر.ک: محمدبن عليبن محمد هروي، إسفار الفصيح، ج1، ص239؛ حسنبن قاسمبن علي مرادي، همان، ج 1، ص229.
40. ر.ک: عبدالقادربن عمر بغدادي، همان؛ محمودبن عمروبن أحمد زمخشري، المفصل في صنعة الإعراب، ج1، ص133.
41. عبدالقادربن عمر بغدادي، همان، ص384.
42. ابوحيان اندلسي، همان.
43. ر.ک: أبوالفتح عثمان ابن جني، همان؛ محمودبن عمرو زمخشري، همان، ص130؛ حسنبن قاسمبن عبدالله مرادي، همان، ج2، ص824؛ عبداللهبن عبدالرحمن عقيلي، همان، ج2، ص89؛ رضيالدين استرآبادي، همان.
44. ر.ک: ابن عطيه اندلسي، همان، ص5؛ ابوحيان اندلسي، همان، ج3، ص164؛ عمربن عادل دمشقي، همان، ج6، ص143.
45. ر.ک: ابن عطيه اندلسي، همان؛ ابوحيان اندلسي، همان؛ عمربن عادل دمشقي، همان، ص144.
46. ر.ک: ابن عطيه اندلسي، همان؛ ابوحيان اندلسي، همان؛ أحمدبن محمدبن إبراهيم ثعلبي نيسابوري، الكشف والبيان، ج3، ص242.
47. براي بررسي و اطلاع بيشتر از قرائت رفع در اين وجه ر.ک: عمربن علي ابن عادل دمشقي، همان، ص 147؛ ابوحيان اندلسي، همان.
48. ر.ک: ابن عطيه اندلسي، همان؛ محمدبن علي شوکاني، فتح القدير الجامع بين فني الرواية و الدراية من علم التفسير، ج1، ص 481.
49. وفيها قولان، أحدهما: أنه عطفٌ على الضمير المجرور في «به» من غير إعادة الجار والثاني: أنه ليس معطوفاً على الضمير المجرور بل الواوُ للقسم وهو خفضٌ بحرفِ القسم مُقْسَمٌ به (عمربن عادل دمشقي، همان، ص145).
50. قرائت جر ارحام به واو قسم، گرچه تضعيف شده است، اما دليل آن قواعد نحوي نيست، لذا در قلمرو بحث ما قرار نميگيرد.
51. وفيه قبح؛ لأن العرب لا تردّ مخفوضا على مخفوض وقد كُنِى عنه (يحيىبن زياد فراء، همان، ج1، ص252).
52. ر.ک: إبن جرير طبري، همان، ج 4، ص 299.
53. وقد اختلف أئمة النحو في توجيه قراءة الجر، فأما البصريون، فقالوا: هي لحن لا تجوز القراءة بها. وأما الكوفيون، فقالوا هي قراءة قبيحة (محمدبن علي شوکاني، همان).
54. ر.ک: عباس حسن، النحو الوافي، ج3، ص633.
55. ر.ک: عبدالرحمنبن محمد أبي سعيد انباري، همان، ص 467؛ قال أبوعلي فارسي: المضمر المجرور بمنزلة الحرف (فخرالدين رازي، مفاتيح الغيب، ج 9، ص133).
56. ر.ک: ابن عطيه اندلسي، همان.
57. مذهب جمهور البصريين أن إعادته لازمة إلا في الضرورة (حسنبن قاسمبن عبدالله مرادي، همان، ص1026؛ عبداللهبن عبدالرحمن عقيلي همداني، همان، ص239).
58. ابوالبقاء گفته است: والكوفيون على [جواز العطف على المضمر المجرور وبغير تكرير وهو الصحيح عند المحققين كابن مالك، ودليله عندهم قراءة حمزة: «تساءلون به والأرحام بخفض الأرحام» (أبوالبقاء أيوببن موسى الحسيني الكفوي، الكليات معجم في المصطلحات والفروق اللغوية، ص610).
59. والأفضل عندهم إعادة الجار (حسينبن سالم الحبشي، نزع الخافض في الدرس لنحوي، ج1، ص338)؛ لكنَّ الأكثرَ والأفصحَ إعادةُ الجارَ. والأفصحَ إعادةُ الجارَ، إذا أُريد العطفُ (مصطفي غلاييني، همان، ص405)؛ وترك الفصل جائز أيضا، ولكنه لا يبلغ في قوته وحسنه البلاغي درجة الكثير (عباس حسن، النحو الوافي، ج3، ص633)؛ فأنت ترى هذا السماع وكثرته، وتصرّف العرب في حرف العطف، فتارة عطفت بالواو، وتارة بأو، وتارة ببل، وتارة بأم، وتارة بلا، وكل هذا التصرف يدل على الجواز، وإن كان الأكثر أن يعاد الجار (ابوحيان اندلسي، همان، ج2، ص157)؛ ولا يكثر العطف على الضمير المخفوض إلا بإعادة الخافض (يوسفبن أحمدبن عبدالله ابن هشام انصاري، أوضح المسالك إلى ألفية إبن مالك، ج3، ص392).
60. ر.ک: حسنبن قاسمبن عبداللهبن علي مرادي، همان، ج 1، ص 451).
61. ر.ک. أحمدبن محمدبن عبدالغني دمياطي، همان، ص 277؛ فضلبن حسن طبرسي، همان، ص 594.
62. ر.ک: عمربن عادل دمشقي، همان، ج8، ص 520؛ يقرأ بفتح النون على أنه فعل ماض، وفي فاعله وجهان: أحدهما- ضمير أسم الله، والهاء محذوفة أي على الذي أحسنه الله أي أحسن إليه وهو موسى. والثاني- هو ضمير موسى لأنه أحسن في فعله (عبداللهبن حسين عكبري، التبيان في إعراب القرآن، ج1، ص266).
63. ر.ک: ابن عطيه اندلسي، اللباب في علوم الكتاب، ج8، ص 521؛ عبداللهبن حسين عكبري، همان.
64. قال ابن جني هذا مستضعف الإعراب عندنا لأنه حذف المبتدأ العائد إلى الذي لأن تقديره على الذي هو أحسن (فضلبن حسن طبرسي، همان)؛ ويقرأ بضم النون على أنه اسم، والمبتدأ محذوف، وهو العائد على الذى. أي على الذى هو أحسن، وهو ضعيف (عبداللهبن حسين عكبري، همان).
65. وقرأ يحيىبن يعمر وابن أبي إسحاق برفعها، وفيها وجهان، أظهرهما: أنه خبر مبتدأ محذوف أي: على الذي هو أحسن، فحذف العائد، وإن لم تَطُل الصلة فهي شاذة من جهة ذلك (عمربن عادل دمشقي، همان، ص 521).
66. قال ابن جرير: وهذه قراءة لا أستجيز القراءة بها وإن كان لها فى العربية وجه صحيح (محمدبن جرير طبري، همان، ج12، ص236).
67. ر.ک: يوسفبن أحمدبن عبداللهبن هشام انصاري، همان، ج1، ص167؛ عبداللهبن عبدالرحمن عقيلي، همان، ج 1، ص152.
68. ر.ک: پاورقي، عبداللهبن عبدالرحمن عقيلي، همان، ص 165.
69. عباس حسن گفته است: والأحسن عند الحذف أن تكون صلته طويلة "أى: ليست مقصورة (النحو الوافي، ج1، ص394).
70. قرأ ابن كثير وأبو عمرو ولا تقبل منها بالتاء وقرأ الباقون بالياء (ابن زنجله، همان، ص195).
71. من قرأ بالتاء فلتأنيث الشفاعة وسقط السؤال فصار كقوله وأخذت الذين ظلموا الصيحة وحجة من قرأ بالياء هي أن تأنيث الشفاعة ليست حقيقية فلك في لفظه في الفعل التذكير والتأنيث.. وحجة أخرى لما فصل بين اسم المؤنث وفعله بفاصل ذكر الفعل لأن الفاصل صار كالعوض منه (ابن زنجله، همان)؛ فقرأ ابن كثير وأبو عمرو وكذا يعقوب بالتأنيث لإسناده إلى شفاعة وهي مؤنثة لفظا وافقهم ابن محيصن واليزيدي والباقون بالتذكير لأن التأنيث غير حقيقي وحسنه الفصل الظرف (عبدالغني دمياطي، همان، ص177).
72. السادس: أنه إن كان مؤنثاً أُنِّثَ فِعْلُه بتاء ساكنةٍ في آخِرِ الماضي وبتاء الُمَضارَعَةِ في أول المضارع. ويجب ذلك في مسألتين: إحداهما: أن يكون ضميراً متصلا ك " هِنْدٌ قَامَتْ " أو " تَقُومُ " و " الشَّمْسُ طَلَعَتْ " أو " تَطْلُعُ " بخلاف المنفصل نحو " مَا قَامَ - أوْ يَقُوم - إلاّ هِيَ " ويجوز تركُهَا في الشعر إن كان التأنيث مجازياً كقوله: «وَلاَ أَرْضَ أَبْقَلَ إبْقَالَهَا...» والثانية: ان يكون متصلا حقيقىَّ التأنيث نحو «إذْ قَالَتِ اُمْرَأَةُ عِمْرَان» (يوسفبن أحمدبن عبدالله ابن هشام انصاري، همان، ج2، ص108).
73. وللفعل مع الفاعل، من حيث التذكيرُ والتأنيثُ ثلاثُ حالاتٍ وجوبُ التذكيرِ، ووجوبُ التأنيث، وجوازُ الأمرين... يجوز الأمران تذكير الفعل وتأنيثه في تسعة أُمور: (1) أن يكون الفاعلُ مؤنثاً مجازياً ظاهراً (أي ليس بضميرٍ)، نحو (طلعتِ الشمسُ، وطلعَ الشمسُ). والتأنيثُ أفصحُ. (2) أن يكون الفاعل مؤنثاً حقيقياً مفصولاً بينه وبين فعله بفاصلٍ غير "إلا (مصطفي غلاييني، همان، ص300).
74. يجوز الأمران تذكير الفعل وتأنيثه في تسعة أُمور: (1) أن يكون الفاعلُ مؤنثاً مجازياً ظاهراً (أي ليس بضميرٍ)، نحو (طلعتِ الشمسُ، وطلعَ الشمسُ). والتأنيثُ أفصحُ. (2) أن يكون الفاعل مؤنثاً حقيقياً مفصولاً بينه وبين فعله بفاصلٍ غير "إلا (مصطفي غلاييني، همان).